کاش می شد تو جنگلا،یه کلبه داشتیم من و تو
زمین و شخم می زدیم ،دونه می کاشتیم من تو
خودمون خونه می ساختیم ،دستامون گلی می شد
آهن و بتن نبود،دیوارا،کاگلی میشد
وقتی هیزم می آوردم تو میشستی رو به روم
می چکید نم نم بارون رو درختا روی بوم
آتیش کلبه به را بود ،دیگه سردت نمی شد
غم نون زانو می زد،حریف عشقت نمی شد
کاش رو کول آدما خورجینی از غصه نبود
عشق آدما به هم فقط توی قصه نبود
کاشکی رو سر گلا منت باغبون نبود
واسه امنیت شهر ،گزمه و پاسبون نبود
...مــــــــی خواســـــــــــــتم بگــــــــــویم کـــــــه
... اما ســــــــــــکوت کـــــــــــردم
حـــــــــس کردم از نگـــــــــــاهم ، رازم را خوانـــــــــده باشـــــــــــی
دیشب ازدفترعمرم صفحاتی خواندم
چون به نام تو رسیدم لحظاتی ماندم
همه ی دفترعمرم ورقی پیش نبود
همه دردفترمن حسرت دیدار تو بود
امشب شب رویای تو بود تو نبودی
دردل همه آوای تو بود تو نبودی
دل زیرلب آهسته تمنای تو میکرد
درحسرت دیدار توبود تو نبودی
برای پیری عصا نمیخواهم …
تو را میخواهم !
عصایم باش …
خدایا دلم گرفته ، میان این همه آرزوها ، دلتنگ ترین بنده ات را دریاب . .
اگر امروز گفتی...
اسمش "حرف دل" است
اگر نگفتی
فردا می شود
آدمی که غرق شود قطعا می میرد!
چه در دریا
چه در رویا
تا دلتنگیـــهامـونـو می انداختم گـردن غــروبـش.....!!
مے گوینـد قِسمتـــ نیستـــ حِکمَتـــ استـــ
خدایـآ
...
مـَن معنیِ قِسمتـ و حِکمَتـــ را نمے دانمــ
امـآ تـو معنےِ طاقَتــــ رآ مے دانـی ... مـَگــَر نــه ؟
دلم می گیرد ...
وقتی می بینم او هست ... من هم هستم ...
اما " قسمت" نیست ...!!
پرسید : چرا آسمان ابریست ؟
گفتم : تو نبودی با او درد دل
کردم !
انگشتم که لای ورق های دیوان حافظ می رود
دست و دلم می لرزد
اما به خواجه میسپارم تا امید را از دلم نگیرد
دلم میخواهد همیشه بگوید
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غــــــم مخور