ღ☆ღ حرفهاے دل ღ☆ღ

ღ☆ღ حرفهاے دل ღ☆ღ

دلـــــــــم خـــــــــواستــــــــــ ، تـــــقدیـــــرم نـــــخـــــواستـــــــــــ!
ღ☆ღ حرفهاے دل ღ☆ღ

ღ☆ღ حرفهاے دل ღ☆ღ

دلـــــــــم خـــــــــواستــــــــــ ، تـــــقدیـــــرم نـــــخـــــواستـــــــــــ!

دیشب دلم گرفته بود

 

 دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیات

 دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی 

 ای هم صد ای آشنا ، بگو که پیشم می مونی

 نمی دونم چه حالی و کجایی و چه می کنی

 ولی صدات تو گوشمه ، می گی که اینجا می مونی

 رفتم کنار پنجره ، گفتم شاید ببینمت

 دیدم محاله دیدنت ، چون گل باید بچینمت

 رو صندلی نشستمو یهو دیدم

 یه قاصدک اومد پیشم

 خبر آورد ای آشنا ، یه رازی را بهت بگم ؟

 گفتم بگو : آهی کشید، اومد نشست رو شونه هام

 یواشکی چشماشو بست ، تا نبینه اشک چشام

 می گفت که تو یه راه دور

 یه راه دور و سوت کور

 مسافری نشسته بود

 مسافره غریب و دلشکسته بود

 از تو همش شکوه میکرد

 با اشک گرم و دل سرد

 می گفت که یادت نمیاد

 اون روزای آخریه

 چه قدر دلش می خواست که تو

 نگاش کنی ، صداش کنی

 بهش بگی دوسش داری

 به شرطی تنهاش نذاری

 تا اومدم بهش بگم برو بگو

 دوسش دارم ، پاش می شینم

 دیدم که اون رفته بود و

 منم دارم خواب می بینم

فاصله

 

 

فاصله

هزار خیابان فاصله دارم با او

هزار خیابان فاصله دارم با خود

چرا زنده باشم

وقتی در تاریکی قدم می زنم

وقتی که او مرا

و گلدان ها کنار پنجره را

از یاد برده است .

زخم ها یم را نمی بندد

چشم هایش را می بندد